معنی درستکار و متعهد
حل جدول
لغت نامه دهخدا
درستکار. [دُ رُ] (ص مرکب) استوار کار. (ناظم الاطباء). حکیم. (السامی) (مهذب الاسماء). حکمه. (دهار). آنکه کارهایش براستی و درستی انجام گیرد. درست کردار. || امین. (ناظم الاطباء). معتمد.
متعهد
متعهد. [م ُ ت َ ع َهَْهَِ] (ع ص) تیمار دارنده. (ناظم الاطباء). || پیوسته مشغول به یک کار و مواظب در کار. (ناظم الاطباء). || هم عهد و عهد گیرنده و ضامن. ج، متعهدین. (ناظم الاطباء). آن که عهد و پیمان بندد و اجرای کاری رابعهده گیرد تا انجام دهد: بنده ٔ درگاه متعهد جمیع امور آن عالی جاهان و لشکریان و سپاهیان میشود. (مجمل التواریخ گلستانه ص 201).
- متعهد شدن، پیمان کردن. پیمان بستن. تعهد کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
فرهنگ معین
آن که کارهایش به راستی و درستی انجام گیرد، درست کردار، امین، معتمد. [خوانش: (~.) (ص فا.)]
فرهنگ عمید
کسی که کارهایش از روی راستی و درستی باشد، درستکردار، امین،
مترادف و متضاد زبان فارسی
امانتدار، امین، ثقه، درست، درستکردار، صحیحالعمل، فریور، موتمن، مصیب، معتمد، نیکوکار،
(متضاد) دغل
واژه پیشنهادی
فارسی به انگلیسی
Conscientious, Honest, Honorable, Just, Religious, Righteous, Scrupulous, Single-Hearted, Square, Straightforward, Upright
فارسی به عربی
یمین
فرهنگ فارسی هوشیار
حکیم، استوار کار، امین
فارسی به ایتالیایی
onesto
فرهنگ فارسی آزاد
مُتَعَهٌِد، ملتزم، عهده دار، عهد کننده ایضا" توجه و مراقبت کننده، تیمار کننده، رسیدگی و سرپرستی کننده
معادل ابجد
1410